مادرانه

فقط یه هفته تا دیدار

عشق کوچولوی من فقط یه هفته مونده چه زود گذشت اصلا باورم نمیشه   دیروز که رفتم دکتر خانم دکتر گفت فردا نه پس فردا بیا واسه عمل   منو میگی گفتم نههههههههههه  زوده هنوز بزارید همونجا بمونه    دوس ندارم ازت دل بکنم   از یه طرفم خودمونیما  یه کم میترسم   خلاصه کلی شوکه شدم چون کلی  کار داریم کلی اوضاع قاطی پاتی   به بابایی هم که گفتم اونم کلی تعجب کرد و کلی ذوق   هی میگفت اگه میبینی که دکی اینطور صلاح دونسته همون پس فردا بریم   خلاصه تصمیم بر این شد  واسه اینکه هم شما کامل تر بشی هم جون بگیری و توپول تر...
10 دی 1392

جوجه

  اره گفتم جوجه    دیشب داشتیم با بابایی در موردت حرف میزدیم    بهش گفتم جوجمون تا دوهفته دیگه  میاد پیشمون  و ما میشیم سه تا    بابایی خیلی خوشش اومده بود  از (کلمه جوجه)   میگفت خدا کنه   جوجمون شبیه مامانش باشه مخصوصا چشماش (من)   منم میگفتم نه هم شبیه باباش باشه (مخصوصا مماخش)    چون مماخ بابایی خیلی خوشگله انگار عمل کرده ههههههه ا(ون)   هم مامانش خلاصه که کلی همدیگرو تحویل میگرفتیم   که این جوجه شبیه کی باشه   خلاصه اینکه جوجه کوچولو چیزی نمونده که از تو وجودم بیای بی...
2 دی 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد